خودم جان!!!
امروز دوشنبه است ولی مثل دوشنبه های دیگه نیست.
با دلهره از آخرین واژه های تلخ خداحافظی دیشب چشم باز کردم.
شب سختی که هر ثانیه ی آن بر من بی قرار صدسال گذشت تا سپیده صبح بدمد.
چشمانم میسوخت، دستانم یخ زده بود.
امروز جای خالی نبودنت عجیب حس می شود.
دیگر میز صبحانه ای نچیدم، لباسی اتو نکردم، بوی عطر خنک و ت در فضای اتاقم نپیچیده بود.
امروز بی رمقترین و تنهاترین آدم دنیا بودم که تنها همدم لحظه هایش رفته بود و دستهایش را رها کرده بود.
مهراسا رفت
رفت!!!!!!
تنها همدم لحظه هایم برای همیشه رفت.
صبح ها نه سلامی و نه علیکی.
روزها نه سراغی و نه احوالی؟!!!!
کنترل اشکهایم دیگر دست خودم نیست.
بهانه گیر شده ام، به کوچکترین حرفی چشمه ی دلتنگیم لبریز می شود
چه کنم که دستم کوتاه و دلم غوغاست آرام و قرار ندارم.
نه کوچه و بازار و نه خانه، تحمل هیچ کجا را ندارم
شدم سرگردان و خانه به دوش به دنبال خط خاطره ای که یادآور تو باشد
تمام خیابان های با تو بودن را زیر آسمان غم گرفته قدم به قدم طی کردم و همراه آسمان باریدم.
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیهِ غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضورِ شما کم است
گاهی تو را کنارِ خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!
داری میری از خونه ی آرزو، جدا میشم از تو چه آواره وار، کنارت نمیزارم از زندگیم
برو زندگی کن بزارم کنار، پی آرزو های بعد از منی، منم غصه هامو به دوش میکشم
بتونم از عشقت بمیرم ولی نمیتونم عشق یکی دیگه شم
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد یه گوشه مثل من فقط گریه کن
رو اون نامه که تشنه حرفته به جای نوشتن فقط گریه کن
همینکه دلم با توئه کافیه نمیخوام بدونم دلت با کیه
من آلوده ام اما نجاتم نده که آلوده بودن به تو پاکیه
واست بهترین هارو میخوام چون واسه اولین بار فهمیدمت
واسه آخرین بار عاشق شدم واسه اولین بار بخشیدمت
به امید رویای بوسیدنت به عشق تو چشمامو خواب میکنم
اگه صد دفعه باز به دنیا بیام میدونم تو رو انتخاب میکنم
آخر فلسفه این عشق را نفهمیدم
دوستت دارم را میگویی هوایی میشوند و میروند
دوست دارم را نمیگویی از دیگری محبت میبینند و میروند.
مغروری این غرورت خسته شان میکند
از غرورت میگذری هر چه دلشان بخواهد میکنند و میگویند
از احساست برایشان میگویی دیوانه خطابت میکنند
سکوت میکنی بی احساس و بی ذوق صدایت میکنند
این عشق چه فلسفه ای دارد؟؟؟
خیلی دوست دارم با آن هایی که بهم رسیدند
ساعت ها حرف بزنم و بگویم
چه گفتید،چه کردید که به اینجا رسیدید
شاید مشکل از من است
شاید من بلد نیستم عاشقی کنم.
با نگاهی که خالی ازعشق است، از نجابت فرار می کردی
با همان موی خرمایی کافه را بی قرار می کردی
لحظه از انتظار سر می رفت، صندلی ها مچاله می ماندند
طعنه هایت عمیق تر می شد، قهوه را زهر مار می کردی
طاق کسری کمان ابروهات، تیر آرش نشسته درچشمت
بهتر از هر کسی تو می دانی، با سکوتت چه کار می کردی
مشتری های کافه سرخورده، مرده ها زنده زنده ها مرده
بس که دیوانه می شدی گاهی، با خودت هم قمار می کردی
طعم نسکافه ، عطر بابونه، چشم روشن، قدی تماشایی
دل عشاق سینه چاکت را، پشت میزت قطار می کردی
گاهی اوقات گرم و سوزان، گاهی اوقات سرد و یخ بندان
حامل هر طبیعتی بودی، کافه را هم دچار می کردی
امپراطور فصل پاییزی
دختر خوش ادای تبریزی
جواد نعمتی
حسود باش بانو حسود باش
من زنی را میشناسم که با حسادت هایَش هر شب,
به یَمنِ مبارکیِ معشوقه اش,
زمستانها برایَش با عشق شال و کلاه میبافد,
و اخرِ همه یِ زمستان ها, همه شان را رَج به رَج میشکافد.
من میشناسم او را که با حسادت هایَش,
قلبِ کسی را که دوست دارد با نفسهایِ گرمش,
تِکّه هایِ شکسته اش را لَحیم میکند.
و فصلِ گرما باد موهایش را به تاراج میبرد
و به سر و رویِ یار میتکاند
من میشناسم او را که در نزدیکی اش نفس میکشد
زندگی میکند
عاشقی میکند.
و یاد میدهد که نگه داریِ عشق از بدست آوردنش سخت تر است.
از یه جایی به بعد
دیگه زمان برات متوقف میشه
دیگه سعی می کنی خودتو از چشمش پنهان کنی
نه اینکه دلت تنگ نشده باشه، نه
نه اینکه برای دیدنش پرپر نزنی، نه
دیگه نمیتونی روبروش بایستی و توی چشاش نگاه کنی
نه به این معنی که نخوای ساعتها محو تماشایش بشی، نه
ولی در اوج این احساس خوب، یه بغضی ته گلوت میچسبه و ولکن نیست که نسیت
از یه جایی بعد
فقط میگی شاد باشه، سلامت باشه، بخنده.
حتی اگه تو نباشی و با تو نباشه.
برای شادیش از خودت و احساستو عشقت میگذری
عشق یعنی همین.
در این زمان
شکست خودتوبا تمام وجود جان میخری و غرورناقابلت را تقدیمش می کنی
و من شکستم
شکستم
کد را وارد کن
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﮎ ﺷﺪﻥ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻭﺳﺘﯽ، ﻫﻤﺪﻣﯽ، ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﺑﺎﺷﺪ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ،
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﺪ که ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﯼ،
ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ،
ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑِﻬَﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ،
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﮕﯽﻫﺎﯾﺖ ﺍﺯ
ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﺳﺖ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ.
ﻭ به ﺟﺎﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ، ﺣﺮﻑﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﺭﺍﻣﺖ ﮐﻨﺪ،
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﮕﯽﻫﺎﯾﺖ،
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﺼﺎﺏ ﺧﻮﺭﺩﯼﻫﺎ ﻭ ﻏﺮ ﺯﺩﻥﻫﺎﯾﺖ،
ﻭ ﯾﺎﺩﺵ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﻫﺴﺘﯽ،
ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻤﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ .
زن ها
گاهی
عاشقانه هايشان را
دم ميكنند
و ميشود
همان چای خوشرنگ
با عطر هل و دارچين
كه كنارِ حبه قندی از عشق
چقدر می چسبد
گاهی
دلدادگيهايشان را
هر شب
همراه با عطر مريم
در خانه ميپاشند
و هر صبح
با تک بوسه ای
دلت را نشانه می روند
زن ها
گاهی
دوستت دارم هايشان را
زير باران
با تو
بی چتر
قدم میزنند
و گاهی
ناگهان
سكوت ميکنند
و تو بايد آنقدر مرد باشی
كه سكوت را در عمق چشمانشان
معنا كنی.
باشه هرچی که تو میخوای
هرچی باشه می پذیرم
دستتو بزار رو قلبم
بگو جون تو نمیرم
باشه هرچی که تو میخوای
اگه پای تو قراره پا روی دنیا بزارم
باشه من حرفی ندارم
حاضرم دردتو با عشق
به تن و جونم بگیرم
پای این عشق بزار بمیرم
نمیذارم این دردا رو شونه هام
بذاری بری
نمیزارم این بغض و رو گونه هام بذاری بری
تو که غیر آغوش من خونه ای نداره بری
نذار با دل کندن ته دنیای من اینجوری تموم شه
واسه من کاری کن نزار رویای من اینجوری حروم شه
دستتو بزار رو قلبم که اگه دل کندم از تو
روزگاری قلبمو به روم بیاری
که بدونی چه بمونی چه نمونی
موندگاری …
نمیزارم این بغض و رو گونه هام بذاری بری
تو که غیر آغوش من خونه ای نداره بری
نذار با دل کندن ته دنیای من اینجوری تموم شه
واسه من کاری کن نزار رویای من اینجوری حروم شه
باشه هرچی تو میخوای
درباره این سایت