خودم جان!!!
امروز دوشنبه است ولی مثل دوشنبه های دیگه نیست.
با دلهره از آخرین واژه های تلخ خداحافظی دیشب چشم باز کردم.
شب سختی که هر ثانیه ی آن بر من بی قرار صدسال گذشت تا سپیده صبح بدمد.
چشمانم میسوخت، دستانم یخ زده بود.
امروز جای خالی نبودنت عجیب حس می شود.
دیگر میز صبحانه ای نچیدم، لباسی اتو نکردم، بوی عطر خنک و ت در فضای اتاقم نپیچیده بود.
امروز بی رمقترین و تنهاترین آدم دنیا بودم که تنها همدم لحظه هایش رفته بود و دستهایش را رها کرده بود.
مهراسا رفت
رفت!!!!!!
تنها همدم لحظه هایم برای همیشه رفت.
صبح ها نه سلامی و نه علیکی.
روزها نه سراغی و نه احوالی؟!!!!
کنترل اشکهایم دیگر دست خودم نیست.
بهانه گیر شده ام، به کوچکترین حرفی چشمه ی دلتنگیم لبریز می شود
چه کنم که دستم کوتاه و دلم غوغاست آرام و قرار ندارم.
نه کوچه و بازار و نه خانه، تحمل هیچ کجا را ندارم
شدم سرگردان و خانه به دوش به دنبال خط خاطره ای که یادآور تو باشد
تمام خیابان های با تو بودن را زیر آسمان غم گرفته قدم به قدم طی کردم و همراه آسمان باریدم.
چشم ,های ,تو ,ها ,ای ,رفت ,به دنبال ,و نه ,قرار ما ,تنها همدم ,ما آخر
درباره این سایت